سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، چرکی و ژولیدگی را دشمن می دارد . [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :5
کل بازدید :32200
تعداد کل یاداشته ها : 32
103/2/10
2:25 ص
موسیقی

آخرین نامه  

دلم می خواد یه چیزی رو بدونی
دیگه نه عاشقی نه مهربونی
 منم دیگه تصمیمم رو گرفتم
اصلا نمی خوام که پیشم بمونی
دیشب که داشتم فکرام و می کردم
دیدم با تو تلف شده جوونی
یه جا یه جمله ی قشنگی دیدم
عاشقو باید از خودت برونی
چه شعرایی من واسه تو نوشتم
 تو همه چیز بودی جز آسمونی
یادت میاد منتم رو کشیدی ؟
تا که فقط بهت بدم نشونی ؟
یادت می اد روی درخت نوشتی
 تا عمر داری برای من می خونی ؟
یادت میاد حتی سلام من رو
 گفتی به هیچ کس نمی رسونی
 حالا بیار عکسامو تا تموم شه
 اگر که وقت داری اگه می تونی
 نگو خجالت می کشی می دونم
تو خیلی وقته دیگه مال اونی
خوش باشی هر جا که می ری الهی
واست تلافی نکنه زمونی



  
  

انتظار

شد بهار و دل من اسیر شهر طوفانی انتظارست
حرف قلب من این بوده و هست که بیایی بهارست
قوی دل در لحظه ای را شمرده تا تو از شهر غربیت بیایی
نبض آلاله ها را گرفتم تا که شاید بدانم کجایی
 شهر لب باغ دل مرز احساس حسرت لحظه ای با تو بودن
با نگاهت سخن گفتن و بعد شعری از جنس دریا سرودن
عکس رویاییت را نهادم توی یک قاب عکس طلایی
 با کمی لاله رویش نوشتم لعنت عشق بر تو جدایی
می تپد قلب در شهر غوغا باز در آرزوی رسیدن
باز هم حسرت روی یک شمع حسرت دسته ای پونه چیدن
حسرت سرخ فردای غربت بی امان لحظه ها را شمردن
آرزو کردنی بی سرانجام دل به امواج عشقی سپردن
سال رفت و من و پونه و تو حبس در بندهای جدایی
یک جهان حسرت مهربانی عالمی آرزوی رهایی
من نگاه تو را اولین بار روی یک شعر نمنک دیدم
قصه سبز زیباییت را از زبان غزل ها شنیدم
باورم نیست آمد بهار و ماه چشم تو بر دل نتابید
دل به یاد تو یک سال رنجید چشم در آرزویت نخوابید
یادگار تو یک عشق پک ست توی گلدانی از آرزویم
خوب شد مانده این یادگاری تا که گه گاه آن را ببویم
چشم تو نقطه عطف دلهاست دیدنت مرهم قلب عاشق
گونه ات سرزمین تبسم خنده های تو رنگ شقایق
تا بیایی به روی دل خود عکس یک یاس تنها کشیدم
توی نقاشی چشمهایت انتظاری شکوفا کشیدم
هیچ کس با دل من نیامد تا لب جاده های رهایی
 منتظر مانده ام روی یک پل تا که شاید از آن سو بیایی
آسمان تا نگاهی به من کرد دیدگانش پر از اشک غم شد
 نقره هایش هم از غصه تب کرد یک گل از خنده زهره کم شد
برکه اش که مرا دید و قلبش مثل یک نرگس منتطر شد
قصه ام را به آلاله گفتم بر لبش حسرتی منتظر شد
هرکسی که برایم دلش سوخت عاشقانه شکست و دعا کرد
سنگ هم قصه ام را شنید و صادقانه خدا را صدا کرد
باز هم تو در آنجایی و من منتظر مانده ام تا بیایی
درس من و رمز زیبا شکفتن قلب من دفتر آشنایی
گفته بودی اگر قاصدکها از سفرهای رویا بیایند
گفته بودی اگر شاپرک ها شهریمان را گلستان نمایند
گفته بودی اگر صد شکوفه در میان گلستان بروید
گفته بودی اگر یک پرستو برگ آلاله ای را ببوید
گفته بودی اگر توی قلبم باغی از یاس خوشبو بکارم
 گفته بودی اگر مثل باران روی دلهای عاشق ببارم
باز می گردی و در کنارم قصه عشق را می نگاری
پس چه شد نسترن ها شکفتند بازگرد ای نسیم بهاری


  
  

 

 

پیوند

تویی پرواز یه رویا،

توحصارتنگ سینه

توهمون عشقی که هیچکس ،

مثل من توروندیده

تویی اوج یه ترانه

توصدای خاکی من

تویی آغازیه پایان

توهوای دل بریدن

توهمون سکوت تلخی

که شکستنش محاله

باتووروح نجیبت

غم وبی کسی خیاله

تویی پیوند دوهمزاد

توحجاب خواب ورویا

تویی اون قلب شکسته

توهجوم غم دریا

تویی اون یارصمیمی

که دلم داره هواشو

می شنوم توبی کسی هام

ناله وعشق وصداشو

<><><><><><><><><><><><><><>

هر کس بد ما به خلق گویید

ما چهره به غم نمی خراشیم

ما خوبی او به خلق گوییم

تا هر دو دروغ گفته باشیم

<><><><><><><><><><><><><><>

یه روزمی خوام گذرکنم

ازکوچه دلواپسی

شیشه ی غم روبشکنم

فرارکنم ازبی کسی

می خوام که قلب خسته ام

اسیراین واون نشه

این دلک شکسته ام

مشکل دیگرون نشه

دلم می خوادنظرکنم

به عشق های بی هوس

سربزنم به آسمون

حتی به قدریک نفس

<><><><><><><><><><><><><><>

__________________________________

 

 

********************

 

 

 

           

بگذار هر روز ، دلیلی باشد در دست

بگذار هر روز ، عشقی باشد در دل

بگذار هر روز، دلیلی باشد برای زندگی

امشب هم فراموش کرد، مثل همه شبهایی که پشت پنجره او را به انتظار

می نشستم و او نمی آمد

آه... صبح نزدیک است

صدای خنده مستانه اش آمد، اما پنجره ام دیگر گشوده نخواهد شد

چرا که دیگر از این پنجره ها که انتظارم را به تمسخر می گیرند بی زارم

خوش باش که من عمری ست به شنیدن خنده ی سر خوش و مستانه ات، به نگاهی دزدانه از پس پنجره، دلخوشم...

در گذرگاه زمان، خیمه شب بازیِ دهر

با همه تلخی و شیرینی خود، می گذرد

رنگها رنگ دگر می گیرند. عشق ها می میرند

و فقط "خاطره هاست" که شیرین و چه تلخ، دست ناخورده به جا می ماند

"به اونی که می دونه چقدردوستش دارم"

 

 

 

 

                      


  
  

سر انجام با دیدن نگاه تو آرام می شوم

چو آهوی گریخته ای رام می شوم

باور نمی کنی ؟ ای همه هستیم

که من دارم به جرم عشق تو بدنام می شوم

من بی تو پای چوبه ی دار غریبی ام

روزی هزار مرتبه اعدام می شوم

با چشم های خویش مرا آرام می کنی

باور نمی کنم که چنین خام می شوم

گفتی که تو هرگز عاشق خوبی نمی شوی

گفتم : قسم به عشق ! سر انجام می شوم

 

فاصله

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست
پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف
تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت 
 جز عشق تو در خاطر من مشغلهای نیست
فتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزند دل من مساله ای نیست