کاش می شد در ناشناخته مکانی غریب
به دیدار خورشید می رفتیم
دستهایمان را به دستان مهربان اسمان میدادیم
و دلنگرانی هایمان را قسمت می کردیم
کاش میشد ان پسرک فال گیر
برایمان فال بگیرد
و با هر جمله اش که مرا در اتش اضطراب می سوازند
نگاه مطمئن تورو ببینم
و ارامش دریای طوفانی دلم را حس کنم
کاش میشد در سرزمین پونه های وحشی دل
به عروسیه عروسکها می رفتیم
و دل به مهتاب می سپردیم
تا از زیبایش حلقه ی زیبایی درست کند
بر سر من و تو بگذارد
کاش میشد سوار بر اسب بی قرار مجنون شویم
و تا کویر تشنه ی عشق پیش برویم
و بر خار های بیابان " عشق " را حک کنیم
کاش میشد زیر درخت نارون به دستان من و تو
زنجیر می زدند
و ما تا ابد برای هم می ماندیدم
و مرز بودن ها و نبودن ها را طی میکردیم
کاش می شد......