سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از دست شدن دوستان ، غربت است . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :12
بازدید دیروز :24
کل بازدید :32262
تعداد کل یاداشته ها : 32
103/2/26
8:41 ع
موسیقی

حالمان بد نیست غم کم می خوریم
کم که نه، هر روز کم کم مـی خوریم
آب می خواهم سرابم مـی دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمیدانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکــــــــردی آفــتاب
خنجری بر قلــب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ای نامرد برپشتم نشست
از غم نامردمی، پشتم شکست
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام
عشق اگر این است مرتد می شوم
خوب اگر این است من بد می شوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافــرم دیگر مسلمانــــی بــس است
در میان خلق سر در گم شدم
عاقبــت آلوده ی مردم شـــدم
بعد از این با بی کسی خو می کنم
هر چه در دل داشتــــم رو می کـنم

 

در شبی تاریک مرد بر لبه پرتگاهی راه میرفت. پایش لغزید و داشت سقوط میکرد.

 ناگهان با دستانش شاخه کوچک گیاهی را گرفت.اما خیلی زودفهمید که آن شاخه آنقدر

کوچک است که نمیتواند او را نگهدارد. پس سرش را بالا گرفت و فریاد زد :

کسی آن بالا نیست؟

کسی گفت : من هستم

مرد گفت: تو کی هستی.

او گفت: من خدا هستم.

مرد گفت: خدایا نجاتم بده من دارم سقوط میکنم.

خدا گفت: آیا به من اعتماد داری؟

مرد گفت: بله

خداوند گفت: پس آن شاخه درخت را رها کن.

مرد کمی سکوت کرد و سپس فریاد زد:  کس دیگری آنجا نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ......

فردا صبح مردم  مردی را دیدند که به یک شاخه آویزان شده و یخ زده بود . فاصله او با زمین

فقط سی سانتیمتر بود!

 


86/5/24::: 7:24 ع
نظر()